شرح مختصری از زندگی حضرت باب
- :
- دویستمین سالگرد تولد حضرت باب
- :
- شرح مختصری از زندگی حضرت باب
دیانت بابی در نیمۀ قرن نوزدهم میلادی در زمان سلطنت محمد شاه قاجار در ایران پا به عرصۀ وجود گذاشت.
در سال 1223ه.ش. (1844 میلادی) جوانی از اهالی شیراز به نام سید علی محمد خود را مؤسس دیانتی نوین معرفی کرد، دیانتی که بسیاری از سنتهای کهنۀ جامعه را مردود اعلام مینمود و بر ارتقای مقام زنان، تعلیم و تربیت همگانی و ادامهدار بودن ظهور پیامبران الهی تأکید داشت. ایشان خود را دروازهای نمادین، میان اعصار گذشته و آن آیندۀ با شکوه و روز عظیمی که همواره بشریت در انتظار آن به سر برده بود معرفی کردند و از این رو لقب باب را برای خود برگزیدند. حضرت باب اعلان نمودند که هدف اصلی ایشان هموار ساختن مسیر برای ظهور عظیمتری است و ایشان بشارتدهنده به آئین جدیدی هستند که عصر یگانگی و وحدت را در تاریخ بشریت رقم خواهد زد.
حضرت باب نخستین بار در شامگاه اول خرداد 1223 ه.ش. (1844 میلادی) با شخصی به نام مُلاحسین از اهالی بُشرویۀ خراسان، یکی از دانشمندان مسلمانی که در جستجوی موعود به شیراز رسیده بود، از مقام خود واز دیانت جدید سخن گفتند. مُلاحسین که مجذوب سخنان حضرت باب شده بود و آثار وحی و ظهور الهی را در حضرت باب نمایان میدید، در همان شب اولین دیدار به ایشان ایمان آورد. او اولین مؤمن به حضرت باب بود. طی چندین هفته پس از اظهار امر حضرت باب، هفده فرد دیگر مستقلاً و در نتیجۀ تلاشهای شخصی خویش به مقام ایشان پیبردند، راحت و امنیت زندگی سابق خود را ترک کردند و به دور از هر وابستگی، رهسپار انتشار تعالیم آن حضرت شدند. این هجده مؤمن اولیۀ حضرت باب، در تاریخ ادیان بابی و بهائی، به طور جمعی با عنوان «حروف حَی(زنده)» شناخته میشوند.
تعالیم پیشرو و پیام تحولآفرین حضرت باب، نهضتی را به وجود آورد که در مدتی کوتاه دهها هزار نفر از هر طبقه و قوم و پیشهای به آن گرویدند و لرزه به اندام نظام اجتماعی کهنه و فرسودۀ آن روز ایران انداخت. برخی از علمای دین و پیروان آنها که موقعیت خود را در خطر میدیدند، به مخالفت با حضرت باب پرداختند ولی تأثیر قوۀ کلام ایشان و شخصیت ملایم اما پراقتدارشان، افراد بسیاری را تقلیب نمود و روز به روز بر تعداد پیروان ایشان افزوده میشد. هر چه پیام حضرت باب بیشتر انتشار مییافت، آزار و اذیتها نیز شدیدتر میشد. هزاران تن به زندان، شکنجه و تبعید گرفتار شدند و به فجیعترین شیوهها کشته شدند. خانههایشان غارت و تخریب شد، اموالشان مصادره گردید، اما تا نَفَس آخر بر اعتقاد خویش ثابت ماندند.
حکومت وقت برای ریشهکنی دیانت جدید، حضرت باب را به دورترین نقاط ایران- ماکو و چهریق در آذربایجان و در نزدیکی مرز ترکیه- تبعید کرد تا به تصور و خیال خود این نهضت، خاموش شود و تعالیمش فراموش گردد؛ غافل از این که هیچ قدرت بشری نمیتواند شعلۀ فروزان امرالهی را خاموش نماید. حضرت باب به هر کجا که میرفتند با گذشت مدت کوتاهی، مورد ستایش ساکنین و افرادی که با ایشان در تماس بودند قرار میگرفتند. در نهایت، صدراعظم وقت - امیرکبیر- و مجتهدان، چاره را در این دیدند که حضرت باب را اعدام نمایند و به گمان خود به این غائله پایان دهند.
روز 18 تیر 1229 ه.ش. (9 ژوئیه 1850) حضرت باب در حالی که فقط 31 سال سن داشتند به همراه یکی از پیروان جوان خود در میدان سربازخانۀ تبریز به ضرب 750 گلوله تیرباران شدند. آخرین سخنان حضرت باب خطاب به جمعیتی که آن روز در آن محل حضور داشتند چنین نقل شده است: «ای مردم اگر مرا میشناختید، مثل این جوان که اَجل(برتر) از شماست در این سَبیل(راه) قربان میشدید. روزی خواهد آمد که مرا بشناسید ولکن در آن روز من در میان شما نخواهم بود».
امروز، آرامگاه حضرت باب همچون نگینی بر قلب کوه کرمل در مرکز جهانی بهائی در شهر حیفا، در میان طبقاتی از باغهای با شکوه در نهایت اقتدار و جلال میدرخشد و هر شب به یاد شبهای تاریک و تنهای تبعید، صدها چراغ کوه کرمل را نورباران میکنند. آئینی که در زادگاه خود با چنان مخالفت و آزار و اذیتی رو به رو بود امروز به اطراف عالم راه یافته است، میلیونها نفر حضرت باب را به عنوان مؤسس دیانت بابی و بشارتدهنده به آئین بهائی میشناسند و در نهایت احترام و توجه به درگاه ایشان دعا میکنند و از آثار ایشان روشنی و بصیرت برمیگیرند.